نویسنده: زهره فصل بهار
تعداد صفحه: ۶۷۶ صفحه
نمىدانم، اين توصيهاى نيست كه بتوان به شكل قاعده كلى به كسى كرد ولى فكر مىكنم بايد در هنگام بخشش، طرف شما بفهمد كه بخشيدنش نه از سرِ ضعف يا وظيفه، بلكه صرفاً به خواستِ دل و به خاطر انسانيت و يا حتى عشق رخ داده است: «من تو را مىبخشم به اين اميد كه تكرارى در آن نباشد و همواره در خاطر بسپارى كه تو را در اوج قدرت و آگاهى بخشيدهام». آن هنگام است كه من هم ميتوانم سبك شوم و آرامش پيدا كنم، نه اين كه پس از مدتى احساس حقارت و حماقت به من دست دهد و از كرده خويش پشيمان باشم.
روايت امروز ما به قلم نويسنده، با سابقهاى كه از او مىشناسيد، روندى جذب كننده براى مخاطبش دارد: داستانى از نگفتن، ندانستن و سوءتفاهم بر بسترى از عشق... آنچه كه يك لحظه و يك اتفاق براى زندگى قهرمانانش رقم مىزند و سپس طرح درخواستى كه بىشباهت به صحبت ابتدايى ما نيست. اينجاست كه زمان مثل بسيارى اوقات، تعيين كننده سرنوشتها مىگردد و مىتواند زخمهاى نِشسته بر دل را كمى تسكين دهد.
با او قدم برداريد تا بر موج قصهگويىاش سوار و همراه شويد. مىدانم كه داستانش را خواهيد پسنديد.