کالای فیزیکی
در ابتدای فصل مینا
کالای فیزیکی

در ابتدای فصل مینا

۲۶۰٫۰۰۰۲۳۴٫۰۰۰تومان
اضافه به سبد خرید

آن كه می‌رود، آن كه می‌‏ماند...

خواستم از مهاجرت بنويسم به ياد صحبت يكى از اهل ادب و قلم - خانمى فرهنگى و اكنون ميانسال - افتادم كه می‌‏گفت وقتى ايران بوديم شوهرم در هنگام عصبانيت روى من دست بلند می‌كرد و كمى بعد از آن، به شدت ابراز پشيمانى، همراه با عذرخواهى می‌‏كرد و مدعى بود وقتى عصبانى می‌شوم دست خودم نيست! من هم قبول می‌كردم و اين روال تا رفتن و مهاجرت ما ادامه داشت. آنجا هم گاهى اين اتفاق مى‏افتاد تا اينكه بعد از چند بار يكى از همسايگان - و نه حتى خودم! - به پليس زنگ زده بود و الباقى ماجرا...

اين خانم كه سال‏‌هاست زندگى مستقل و جدايى دارد ادامه می‌داد كه بعد از آن شب تازه فهميدم كه حرف‏‌هايى مثل «عصبانى می‌شوم و دست خودم نيست!» اصلاً حقيقت ندارد و من ساده‌‏لوحانه عذرخواهی‌‏اش را می‌پذيرفتم. پليس چنان درسى به همسر سابق من داد كه ديگر هيچگاه كنترل از دستش خارج نشد! انگار تا قبل از آن از عكس‏العمل من خيالش راحت بود.

كلمه «مهاجرت» كه سال‏هاست براى ما غريبه نيست بی‌دليل مرا به بيان اين خاطره كشاند ولى تجربه‌‏اى كه در اين چند دهه از اين موضوع داشته‌‏ايم براى هر كس نتيجه‌‏اى مستقل داشته است: هنوز بسيارند كسانى كه بعد از مدتى تازه می‌فهمند كه تصورات‏شان با واقعيت فاصله بسيارى دارد و بی‌جهت براى خود بهشتى بی‌مانند را تصوير كرده بودند. همچنان كه برخى موفقيت و ثبات امروز خود را مديون اين تصميم سخت و كندن و رفتن می‌‏دانند. حرفِ همه هم می‌‏تواند درست باشد فقط بايد فراموش نكنيم كه نسخه واحدى براى خوب يا بد بودن مهاجرت وجود ندارد. شايد بتوان گفت هم شرايط و موقعيت شخص در مهاجرت مهم است و هم زمان و مكانى كه به آن مهاجرت می‌كند، ولى تجربه‏‌هاى بسيارى را ديده و شنيده‌‏ايم كه همين تصميم به مهاجرت، موجب گسيختن خانواده‌‏اى شده است. يكى قصد رفتن می‌كند و آينده و آمالش را در آن سو می‌بيند و همراهش به دلايل ديگر حاضر به رفتن نيست. يكى می‌رود و آن ديگرى ميماند و اين می‌‏شود فاصله‌‏اى ابدى ميان آنان كه روزى با عشق زير يك سقف، زندگى خود را شروع كرده بودند.

قصه‏‌گوى اين اثر گوشه چشمى به اين موضوع داشته و بخشى از روايت خود را بر اين مبنا گذاشته است. داستانش شروعى پُر انرژى دارد كه خواننده را پرسشگر و با قصه همراه می‌‏سازد. شايد هم مهم‏ترين خصلت رمان همين باشد:

زندگىِ ديگران را در ميان خطوط زندگى كردن... و اين يعنى پيدا كردن تجربه‌‏اى كه در زندگى ما، يک روز به كار خواهد آمد.

بگذريم. دعوت می‌كنم امروز با فراز و فرود داستان هم ميسر شويد و از روايت قصه‏‌گوى ما لذت ببريد.

تعداد صفحه: ۳۰۴ صفحه