خيلى چيزها را با خواندن و شنيدنِ تجربيات ديگران نمیتوان فهميد، يا بهتر بگويم درک كرد. بايد خودت برخورد كنى، با تمام وجود لمس كنى و سپس در قبال آن عكسالعمل نشان دهى.
يكى از اين موارد اعتماد كردن و خيانت ديدن است: فرقى هم نمیكند در زندگى مشترک باشد يا در ديگر روابط، فقط شدت اثرگذارى آن متفاوت میشود. هزار بار هم كه بشنوى و بخوانى تا در درگيرىِ زندگى و آدمها با اين موضوع كه به كسى اعتماد كردهاى و در قبال آن خيانت ديدهاى برخورد نكنى، معناى آن را نمیتوانى درک كنى. حسِ غريبى كه انگار نه به جسمات، بلكه به روح و روانت تجاوز شده است. تازه آن زمان ذهن، درگير افكار ديگر میشود: احساس سادگى، حماقت، پيدا كردن دلايلى ديگر براى وجود خيانت در گذشته كه به سادگى از كنار آن عبور كرده و اكنون معنايش را فهميده است. حتى كوچكترين حرفها و رفتار در گذشته معناى سوءاستفاده و خيانت به خود میگيرد و ذهن را به دهها جاى ديگر سوق میدهد.
تازه بعد از اين، فروريختنِ شخص خيانت ديده شروع میشود و با خودش فكر میكند كه چه دليلى داشته كه طرف مقابل به او خيانت كرده است! اگر هم كمى اعتماد به نفس او پائين باشد كه ناخواسته خود را سرزنش میكند: چه ايراد و اشكالى در رفتار و كلام و حتى فيزيكِ من هست كه همراهم را به اين كار سوق داده است؟ آيا ريشه و علت اين خيانت در من بوده است... و اين سؤالات و درگيرىهاى درونى شروع مىشود و براى برخى تا مرز فروپاشى ادامه میيابد.
میگويند زندگى براى آبديده شدن است و تا خيانت (چه كوچك و چه بزرگ) نبينى نمیتوانى بفهمى كه كِى و به چه كسى و تا چه اندازه میتوان اعتماد كرد و استفاده از تجربيات ديگران تا يك جايى كارساز است، اما مگر میتوان همه چيز را تجربه كرد؟!
بگذريم... داستان امروز اين جرقه را در ذهن من زد و نقل قول كردم از كسى كه در برابر توصيههاى ديگران به عنوان گذشتن و صبورى كردن در قبال خيانت، اين حرفها را میزد. به نظرم درست میگفت و مثل قصهگوى نويسنده ما كه قهرمانش را در موقعيتى خاص قرار میدهد، بايد در شرايط قرار گرفت و آن وقت به ديگران توصيههاى به اصطلاح عاقلانه كرد.
آدمها معمولاً به همراه خود اعتماد میكنند و گاهى هم فراموش میكنند كه اين اعتماد چه سرمايه ارزشمندى است كه اگر از دست برود يا حتى تَرَک بردارد آن موقع تا چه حد آرامش زندگى سلب خواهد شد.
قهرمان قصه ما در موقعيتى قرار میگيرد كه مثل راه رفتن روى يك خط است و كوچكترين تلنگر میتواند او را از مسير خارج كند. نويسنده نيز از همان ابتداى كتاب با شوكهاى ناگهانى مخاطب را به ادامه ترغيب مینمايد تا كنجكاوانه پيگير سرنوشت آدمهاى داستان باشد.
همراهش شويد و از روايت او لذت ببريد.
تعداد صفحه: ۴۹۸ صفحه