نقطه عطف در رياضى و زندگى...
حتماً شنيدهايد كه بسيارى از كاربرد رياضى و فرمول و نمودار و سينوس و غيره در زندگى، با پرسش و ترديد صحبت مىكنند كه آخر اينها به چه درد زندگى مىخورند؟!
باتوجه به علاقه شخصى به رياضى فارغ از كاربردش در زندگى، هر چه زمان مىگذرد بيشتر و بيشتر به ارتباط تمام آن مسائلِ به ظاهر بىربط به امورات روزمره ايمان مىآورم: از ارتباط مستقيم رياضى با فلسفه و منطق گرفته تا حتى در روانشناسى! وقتى عبارت «رفتار سينوسى» را براى كسى به كار مىبريم كاملاً براى اهل رياضى معناى روانشناسانهاش مشخص است. يا وقتى عبارت «نقطه عطف در زندگى» را بيان مىكنيم حتى در ترسيم نمودار رياضى مىتوان كاملاً آن را لمس كرد (به نظرم چقدر اين تطبيق، معناى به عينه دارد).
«نقطه عطف» در نمودار رياضى به يكباره رخ نمىدهد، درست مثل زندگى! اما به يكباره مسير حركت را در جهتى دگرگون به پيش مىبرد، آن هم مثل زندگى!
شايد بسيارى از ما سازندگانِ نقطه عطف زندگى خود نباشيم ولى برخى با يك تصميم، آفريننده آن لحظه مىشوند. سالها زندگى در سايه ديگرى و همواره داشتنِ نقش فرعى، ما را به يك عادت و تكرار واميدارد كه روال دنيا همين است. در اين مسير اندك هستند كسانى كه جسارت تغيير آن نمودارِ يكنواخت و قابل پيشبينى را دارند. كسانى كه تصميم مىگيرند به احترامِ «من» وجودى خويش حتى تا مرز عصيان پيش روند و هر نگاه و سرزنش سنتىِ را به جان بخرند. به هر حال رسيدن به نقطه عطف در زندگى كه ناگهان تمامى پيشبينىها را به هم مىريزد و شخص را از نقشِ هميشگى و مورد انتظارِ ديگران خارج مىكند تاوان دارد. تاوانى كه بعد از گذر از آن نقطه و رسيدن به شرايطى نسبتاً امن و خوشايند ارزشمند مىگردد.
مىخواهم اين چند جمله را بيشتر ادامه ندهم و به متن اثر بپردازم كه منجر به تاكيد من بر اثرات رياضى و «نقطه عطف» شد: نويسنده جداى از اين كه چگونه به اين نگاه رسيده، اما به زيبايى توانسته مخاطب خود را با حسِ زنى در مسير عادات و روزمرگىها آشنا كند. كسى كه از جايى به بعد به خويشتنِ خويش هم اهميت مىدهد، فارغ از حرف و انتظارات ديگران.
به نظرم ترسيم آن نقطه، كلنجارهاى درونى قهرمان قصه و فورانى كه حاصل اين جدال درونى است مىتواند به خوبى حسِ زن بودن، مادر بودن و «من» بودن را به خواننده منتقل نمايد. آنجا كه مخاطب به اين سؤال سوق داده مىشود كه: به راستى مرز تعادل ميان تمامى اينها چيست و در آن نمودارِ مسير زندگى كجا بايد از يكى كاست و بر ديگرى افزود؟
میدانم قلم او را میشناسيد ولى تاكيدى دوباره دارم بر توجه به تمامى اين حسها كه به خوبى در داستان منعكس شده و عصاره وجودى قهرمان قصه را نمايان میسازد.
مثل هميشه از داستانسراییاش لذت ببريد.