احساس مالكيت برعشق...
حركت زندگى آدمها وقتى از بالا نگاه كنى، مثل مورچهها مىماند كه همواره در حال جمع كردن چيزى هستند. تفاوتش در آن است كه به جاى جمع كردن آذوقه توسط مورچهها، ما آدمها به دنبال «داشتن» هستيم، به دست آوردن و مالك شدن بر چيزى!
كسى مىگفت درست در خوشترين لحظهها، مثلاً وسط يك كنسرت خوب يا محيطى باغ مانند و باصفا، به جاى لذت بردن از آن لحظه، تمام وقت خود را صرف عكاسى و فيلم گرفتن از آن فضا مىكنيم. انگار مىخواهيم مالك آن لحظه خوش براى هميشه باشيم.
يا در مورد پول و توانايى مالى كه مىبايد عاملِ راحتى و لذت زندگى ما باشد سعى در جمع كردن آن داريم و اصل وجودىاش را فراموش مىكنيم.
براى «آگاهى» هم همين است، ما به جاى خواندن و ديدن براى دانستن و آگاه شدن، بيشتر به دنبال جمعآورى اطلاعات هستيم و ناخواسته آن اطلاعاتِ جمعآورى شده را جزو دانستههاى خود به حساب مىآوريم. من كسى را مىشناسم كه هر ترانه و موسيقى از قديم و جديد را جمعآورى و به دهههاى مختلف تقسيم، يا حتى به نام خوانندگان گوناگون ذخيره كرده است. او بيشتر نگران حفظ و تكميل بانك ترانه خود است تا وقت گذاشتن براى شنيدن برخى از آنها!
حتى ميتوان پا را فراتر گذاشت و اين را به فشار بر فرزندان، براى زندگى مطابق ميل ما نيز تعميم داد تا به جاى زندگى كردن در كودكى و اجازه انتخاب در جوانى، آنان را همچون دارايى خود حفظ و تربيت كنيم.
همه اين موارد را مىتوان ناشى از اين موضوع دانست كه آدمها ذاتاً محافظهكار و خواهان ايجاد و حفظ ثبات در زندگىاند و كمتر مىخواهند قبول كنند كه دنيا بر مبناى تغيير بنا نهاده شده است. در دنيا هيچ چيز قرار نيست ثابت بماند و بنابراين هر آنچه در لحظه است با لحظه ديگر فرق دارد. جمع كردنها و خواستنها براى آن است كه همان روز، همان لحظه و همان مقطع از زندگى را براى ما آرام و خوشايند سازد و از آن چه به دست آوردهايم لذت ببريم. قرار نيست هر چيزى را همچون مايملك ابدى براى خود كنيم و موجب از بين رفتن اصل وجودىاش شويم.
داستان امروز ما بر گرفته از واقعيات زندگى است و در يك مورد با صحبت بالا وجه اشتراك دارد: در مورد عشق هم قرار نيست براى حفظ و جاودانه كردن، آن را به دارايى قابل تصاحب تبديل كنيم. اگر امروز حس مىكنى كه وجودت از عشق لبريز است، آن را در لحظه حفظ كن و از وجودش لذت ببر! نمىشود تمام شرايط و براى هميشه به گونهاى باشد كه ما فرصت لذت بردن از آن لحظاتِ جادويى و عاشقانه را داشته باشيم.
قهرمان قصه ما با طى فراز و نشيبى سخت بايد انتخاب كند كه دست از دلنگرانىهايش از مسائل جانبى در عشق بردارد يانه؟ آيا مىخواهد با همان وسواسِ مالك شدن بر هيچ يا همه چيز در عشق جلو برود يا مىتواند تمام اين حساسيتها را كنار بگذارد و با نيروى عشق در لحظه، به حسى خوشايند برسد.
بايد همراهش شويم تا با داستانى كه هر لحظه هيجان را به مخاطب منتقل مىكند احساس نزديكى كنيم.
تعداد صفحه: ۴۹۲ صفحه
چاپ دوم