امروزه مقبولیت کسی چون سهراب سپهری، در قواره و اندازهای است که فراموش میکنیم این موقعیت برای او چگونه به دست آمده است. در واقع چون از زمانه او کمتر آگاهی داریم، شاید به این موضوع هم کمتر توجه کنیم که سهراب با گذر از چه شرایطی به جایگاه امروزیاش دست یافته است.
البته این ماجرا منحصر به سهراب نیست و از سالهای دور و برای افراد مختلف نیز چنین بوده است: اهل هنر، سالها در زمانه خویش مهجور و غریب، اما با ایمان و استوار به راه خویش میروند و حتی سرزنشها و نقدهای غیرمنصفانه را تاب میآورند تا روزی، آن هم معمولاً در زمانهای دیگر، به آنچه شایستهاش هستند دست یابند.
برای آنانی که یا سنشان اقتضا میکند یا علاقهشان به تحقیق، خواندنِ مقالاتی که در دهه سی و چهل در مورد شاعری جوان منتشر شده، میتواند توضیحی مناسب بر زمانه سهراب باشد.
در حقیقت هم نسلان او با داشتنِ تجربیاتی شگرف از تاریخ، نقطه عطفی میان دیروزِ سنتی و امروزِ مدرن شدند. نسلی که هنرمندانش از جنگ جهانی و محدودیت و خفقان تا بازشدنِ بیمرز فضا در دهه بیست و سپس فضای سیاسی و بسته دهه سی را آزمودند و از تمام این شرایط به پختگی رسیدند و پایه گذار تحولی کم نظیر در عرصه هنر و فرهنگِ این مرز و بوم شدند.
سهراب نیز یکی از آن نسل بود و شاخصهاش ـ به گفته نزدیکان ـ علاوه بر مهربانی و فروتنی، خجول بودن و تمایل به تنهایی بود و شاید هم انزوا ـ و به زعم برخی روشنفکران آن زمان، منفعل و دور از مردم! و عجبا که وقتی به شخصیت او، آن هم در شور و حرارت جوانی، که لازمهاش میل به جنجال و مطرح شدن است نگاه میکنیم، به صبوریاش پی میبریم. سهراب تمام آن سخنان دلسردکننده را میشنید اما بدون لحظهای درنگ مسیر خود را میپیمود. او کتاب به کتاب، بیشتر پخته و صاحب سبک میشد و اشعارش را شناسنامهدارتر میکرد. او در شعر به جایی رسید که زبانِ خاص خود را یافت: سرراست و ساده. و اشعارش را به مجموعهای از تابلوهای بیبدیل برای خوانندهاش مبدل ساخت. شاید این حرف به گزافه نباشد که در دو سه کتاب آخر، هر خط از اشعار او، فقط مختص اوست و احتمالاً هر کس با اندک آشنایی با آثارش میتواند آن را تشخیص دهد.
در واقع نگاه منتقدانه به اشعار سهراب، گذشته از سالهای اخیر و پس از مرگ او که تلطیف شده اند، ضد و نقیضهای فراوانی دارد: گروهی با ایرادات بیرحمانه و اندکی هم در تایید او. حتی دوستانِ بیغرض نیز بر او و نگاهش در شعر خُرده میگرفتند: «در زمانی که دنیا در جنگهای گوناگون و بیرحمانه میسوزد چگونه میتوان دل نگرانِ آب خوردن کبوتر بود؟!».
البته از این دست نظرهای دوستانه ـ و حتی برخی غیردوستانه ـ که گاهی در نشریهای و گاهی شفاهی عنوان میشد کم نبودند، اما سهراب بنابر همان روح آرام و دور از جنجال خویش، کمتر پاسخی مکتوب میداد. اگر هم جوابی بود در حد همان پاسخ شفاهی به دوستی بود که نقدی میکرد: «اصل ماجرا همین جاست! برای مردمی که از شعر نمیآموزند تا نگرانِ آب خوردن کبوتر باشند، مرگ و کشته شدنِ آدمها در هر نقطهای از جهان هم امری بدیهی جلوه میکند!». این هم از معدود واکنشهای او بود که در آن، نگاه انسان دوستانه و عشق به طبیعت و محیط موج میزند. سکوت، آرامش و تنهایی راهکار او برای آفرینشِ بیریای هنرش بود: چه نقاشی و چه شعر. شاید خرده برخی مبنی بر بیتوجهی سهراب به جامعه اطراف و دردهای زمانه مورد تایید بسیاری باشد ولی همان خرده گیران نیز به صمیمیت، شفافیت و پاکیزگی زبان او در شعر اذعان دارند.
زندگی سهراب شاخصهای تاثیرگذار نیز دارد که نظر هر کس را به خود جلب میکند: «سفر». او با سفرهای مختلف به عریضتر شدنِ زندگیاش کمک بسیاری کرد، هر سفر به گوشهای از کره خاکی با حال و هوای خاصِ خویش: از غربِ مدرن شده و پیشرفته تا اروپای هنر دوست و شرقِ پُر راز و صاحب ریشه. سهراب تا پایان عمر همچنان به زندگی نگاهی مسافرگونه داشت و در پی تجربهای جدید میگشت. انگار که لازم است همواره از دیدنها بیاموزد و قرار نیست متوقف شود و مدعی پختگی گردد.
سفر برای او مکتب درسِ بینظیری شد و بهانهای برای آشنایی با فرهنگهای گوناگون. اگر چه در غیرِ سفر نیز بیهیاهو به آموختنِ شعر شاعران قبل از خود میپرداخت و بر دانستههایش میافزود، به گونهای که برخی او را ـ گاهی ـ متأثر از شاعران سبک اصفهانی (به ویژه صائب و بیدل) میدانند و برخی نیز شعرهایی از او را تاثیرگرفته از «هایکوی ژاپنی». حتی بعضی در رفتار و سلوک نیز او را اثر پذیرفته از بودا میپندارند که صبوری، اولین ویژگی رفتاریاش بود.
درون گرایی و آرامشِ سهراب حتی در زمان عیان شدنِ بیماریاش نیز ادامه داشت. شاید این جمله ـ به قولی ـ توصیف زیبا اما غم انگیزی از وضع او در دوره بیماریاش باشد: «روزهای بیماری، با جسمی خلاصه شده و غوطه ور در درد!». و اینجا بود که جمله معروف سهراب ـ میان دوستانش ـ در مورد زندگی، نمودی دیگر مییافت: «زندگی یعنی عجالتا!». او در شعرش تا اوج انسانیت رفته و به ستایش آفرینش و طبیعت میپرداخت. سهراب دیگر کامل شده بود تا جایی که به درک و فهم آب، به عنوان نماد طبیعتِ اطراف خود رسیده بود، حتی اگر در آخرین کتابش تا حدودی حسی مأیوس کننده نیز به خوانندهاش القا میکرد.
به راستی اگر بخواهیم اولین نقطه بارز در شعر او را بیان کنیم، به تصور من سادگی در بیانِ احساس با کلمات، وصف خوبی است. سادگی آمیخته با زیرکی در تشبیهات و ترکیبات که در عین حال، تامل برانگیزند و خواننده را به سمت توجه به خوب نگاه کردنِ او به دور و بَر سوق میدهد. نوع شعر سهراب به گونهای است که بسیاری را به تقلید وامیدارد، غافل از آن که شعر او سهل است و ممتنع: ظاهری ساده که وقتی وارد عرصهاش بشویم به دشواریاش پی میبریم، ساده نوشتن و سادگیها را ترسیم کردن کاری است که از عهده هرکس بر نمیآید. زبانِ شعر او زاده نقاشی و تصویر است و چنان استادانه این کار را انجام میدهد که خواننده را متعجب میسازد. او، شعر را نقاشی میکند و سهرابِ شاعر را با سهرابِ نقاش در هم میآمیزد به گونهای که تفکیک آن دو ناممکن میشود.
به تصور من سپهری اگر امروز همچنان زنده است و آثارش خوانندگان خود را دارد دلیلی جز فراتر از زمان و مکان بودنِ او ندارد. او شاعرِ بیزمان و بیمکان است و همواره شعرش تازگی دارد. حتی آنانی که تمام عمر را در زندگی شهری امروز گذراندهاند و از سادگی طبیعت و محیط روستایی تصوری ندارند، در شعرِ مصوّر سهراب همه را احساس میکنند و حتی میبینند. این همان رازِ ماندگاری سهراب سپهری است.
در پایان لازم به ذکر میدانم علیرغم آنکه سهرابِ نقاش و سهرابِ شاعر از هم جداشدنی نیستند و ریشه در یک وجود دارند، ولی به دلیل تمرکز این کتاب بر شعر او، سخن گفتنِ ما نیز بر مبنای شاعر بودنِ اوست. نگاه به سهرابِ نقاش نیازمند تجربهای خاص خود است که حتما در آثار منتشره از او در نقاشی و توسط اهلِ آن ارزیابی میشود ـ اگر چه مدعی شناختِ سهرابِ شاعر نیز نیستیم!
به هر حال انتشار کتابی از سهراب سپهری افتخاری است که اگر بتوانیم در ارائه بهتر شعر او گامی برداریم موفق شدهایم و گرنه در خیلِ آثار منتشره از او، اضافه شدنِ کاری مثل دیگر آثار هدف ما نیست.
شاید پایان بردن این مطلب و یاد نکردن از ناشرِ سالیانِ سهراب، یعنی انتشارات طهوری نیز دور از انصاف باشد که توانست در شناساندن بیشتر و بهتر او به نسل امروز خوب و مؤثر عمل کند و امیدواریم امروز که دیگر این ناشر در نشر کتاب سهراب سپهری تنها نیست، تعددِ تعجب برانگیز ناشرین به اُفت کیفیت در عرضه کتاب این شاعر بزرگ منجر نشود.
روحش همواره قرین رحمتِ آن مهربان باد.
بهمن رحیمی / خرداد ماه 89 / تهران
مروری کوتاه بر زندگی سهراب: نقاشِ شاعر، یا شاعرِ نقاش
در پانزدهم مهرماه 1307 در شهر کاشان متولد شد. پدرش اسدالله سپهری، کارمند اداره پست و تلگراف کاشان بود. مادرش ماه جبین، زنی اهل شعر و ادب بود که سالها پس از فوت فرزند هم زنده بود و در خرداد ماه 1373 در گذشت.
سهراب یک برادر به نام منوچهر و سه خواهر با نامهای همایوندخت، پریدخت و پروانه داشت.
دوره ابتدایی را در دبستان خیام (19 ـ 1312) و دوره متوسطه را در دبیرستان پهلوی شهر کاشان گذراند (22 ـ 1319). سپس دورهای دو ساله را در دانشسرای مقدماتی تهران طی کرد و ضمن فارغ التحصیلی در سال 1324 به کاشان بازگشت و به استخدام اداره فرهنگ این شهر در آمد.
سهراب تا سال 1327 در اداره فرهنگ کاشان بود و برحسب علاقه، نقاشی را با عشق ادامه داد. در این سال به شکلی اتفاقی با منصور شیبانی آشنا شد و تحت تأثیر او که دانشجوی نقاشی «دانشکده هنرهای زیبا» بود از اداره فرهنگ کاشان استعفا داد و تصمیم گرفت تا برای تحصیل در رشته نقاشی در دانشکده هنرهای زیبا به تهران بیاید، و چنین کرد.
او همزمان با تحصیل، در شرکت نفت تهران استخدام شد ولی 8 ماه بیشتر دوام نیاورد و استعفا داد.
نخستین مجموعه شعر او معروف به شعر نیمایی در سال 1330 با نام «مرگ رنگ» منتشر شد.
تحصیل سهراب در دانشکده هنرهای زیبا تا سال 1332 ادامه یافت که با نشان درجه اول علمی فارغ التحصیل شد.
یا هنگام نقاشیهای او حال و هوایی جدی به خود گرفته بود به طوری که در این زمان در چندین نمایشگاه نقاشی گروهی شرکت کرد. او قبل از شاعر بودن و شدن، به عنوان نقاشی نوپرداز به شهرت دست یافت.
سال 1332 مصادف با انتشار دومین مجموعه شعر سهراب با نام «زندگی خوابها» بود که پس از آن نیز اقدام به تاسیس کارگاه نقاشی برای آموزش علاقمندان نمود.
پاییز سال بعد (1333) به استخدام قسمت موزههای اداره کل هنرهای زیبا (فرهنگ و هنر) در آمد و همزمان در هنرستانهای این اداره نیز به تدریس و آموزش مشغول شد.
در سال 1336 اولین سفر خارجی خود را از راهِ زمینی به سمت اروپا رفت و از پاریس تا لندن و سپس ایتالیا را دید. او حتی در پاریس در دوره لیتوگرافی مدرسه هنرهای زیبا ثبت نام کرد. علاقمندیاش به شعر و همچنین فرهنگ شرقی او را به سمت ترجمه اشعار ژاپنی سوق داد که در مجلات آن دوران به چاپ رسید و استقبال نسبتا خوبی داشت.
سال 1337 در وزارت کشاورزی مشغول به کار شد که تا سال 1340 ادامه داشت و در همین سال با توجه به روحیهاش و شناختی که از خود پیدا کرده بود کلیه مناصب دولتی را کنار گذاشت.
علاقه سهراب به شرق و فرهنگ و هنر شرقی او را در سال 1339 به ژاپن کشاند که شاید بهانه دلیل این سفر نیز آموختن فنون حکاکی روی چوب بود. به عقیده بسیاری، سهراب در این سفر از فرهنگ ژاپنی هم تاثیر گرفت و شعرش را بههایکو ـ اشعاری کوتاه در سه بخش با هفده هجا ـ نزدیک میدانند.
در سال 1340 در هنرکده هنرهای تزئینی تهران مشغول تدریس شد. این سال برای سهرابِ شاعر سالی پربار بود و دو مجموعه «آوار آفتاب» و «شرق اندوه» از او در این سال منتشر شد. در همین سال سفری هم به هندوستان، به عنوان یکی دیگر از مظاهر فرهنگ شرق نمود و چنان تاثیری از این سرزمین گرفت که کمتر از دو سال بعد (1342) سفری طولانیتر را به هند تجربه کرد.
سال 1342 برای او تجربه دیگری از سفر را نیز با خود داشت: دیدار از پاکستان و افغانستان. او لاهور و پیشاور همچنین کابل را نیز طی کرد و سالی پر بار از سفر را گذراند. در این سال نمایشگاه موفق نقاشی او در استودیو فیلم گلستان» برگزار و نتیجهای موفقیتآمیز داشت. البته سالهای 42 تا 44 برای سهراب همراه با چندین نمایشگاه گروهی و انفرادی بود که در معرفی بیشتر و معروفیت کامل او تاثیری به سزا داشت. همچنین در این زمان سهراب طراحی یک صفحه نمایش را برعهده گرفت و به خوبی از عهده آن برآمد. در واقع ذوق و قریحه شعر و نقاشی حتی در طراحی صحنه هم به او کمک کرد.
پس از چند سال، سهراب باردیگر راهی اروپا شد (1344) و این بار آلمان و انگلستان را انتخاب کرد. این سفر چنان مؤثر بود که سال بعد از فرانسه و اسپانیا تا هلند و ایتالیا و اتریش را طی نمود و تجربههای تازه آموخت. سال 1344 برای سهرابِ شاعر مصادف با انتشار «صدای پای آب» و سال بعد «مسافر» و سپس «حجم سبز» در سال 46 بود. اینجا دیگر سهراب به عنوان صاحب سبکی در شعر نوین شناخته میشد.
سال 1349 مصادف بود با تجربه سفر به دورترین نقطه کره خاکی برای سهراب، یعنی قاره آمریکا که در نمایشگاهی گروهی هم شرکت نمود. (بریج همپتون به شکل گروهی و سال بعد نگارخانه بنسُن نیویورک به صورت انفرادی).
تجربهای دیگر از سفر به اروپا را در سال 1352 داشت که این بار تنها به شهر هنرمندان یعنی پاریس بسنده کرد.
سال بعد (1353) نیز یونان و سپس مصر را برای دیدار انتخاب کرد.
سهراب کلیه اشعار منتشرهاش در طی بیست و پنج سال را همراه با مجموعه «ما هیچ، ما نگاه» در یک کتاب گرد آورد و با نام «هشت کتاب» در سال 1356 و توسط انتشارات طهوری منتشر ساخت. این انتشارات طی بیش از سه دهه بارها و بارها کتاب او را تجدید چاپ کرد و به علاقمندانش تقدیم نمود.
اوایل سال 1358 که چند ماهی از انقلاب اسلامی ایران میگذشت اولین علائم بیماری سرطان خون خود را نشان داد. سهراب با آزمایشهای مختلفی که در داخل کشور انجام داد متوجه این بیماری و شرایط آن شد.
اوایل زمستان بنابر توصیه پزشکان باز هم قصد سفر کرد، البته این بار قصد سفر سهراب نه به دلیل همیشگی، بلکه برای درمان بیماریاش بود. او در دی ماه 1358 برای درمان سرطان خون عازم انگلستان شد و این سفر دو ماهه، آخرین دیدار او از کشوری بیگانه بود که قبل از پایان سال به ایران بازگشت. پیشرفت بیماری او در حدی بود که هم پزشکان و هم خودش فهمیده بودند که دیگر در هیچ جایی از کره خاکی معالجه و درمانی برای او وجود ندارد. فقط میبایست منتظر بود تا کی و چه زمانی این اتفاق رخ دهد!
اول اردیبهشت 1359 برای اهل هنر و ادب این سرزمین روزی غم انگیز بود. هنوز روز به پایان نرسیده بود که سهراب در بیمارستان پارس تهران دنیای خاکی را وداع گفت. خاک صحن امامزاده سلطان علی در روستای مشهداردهال (نزدیک کاشان) میزبان جسم این هنرمند بزرگ گردید، اگر چه روح او سراسر گیتی را در نور دید و همچنان با آثار به جای ماندهاش حضور دارد.