ایوب بهرام داستاننويس و شاعر در سال 1353 در اهواز متولد شده است و داستاننویسی را از زمان دانشجویی آغاز کرده است. بهرام دارای مدرك كارشناسی ادبيات فارسی است و برخی از داستانهای کوتاهش را در مجلات محلی خوزستان مانند کارون، فرهنگ و نور منتشر کرده است. مجموعه داستان «شور و شيرين» با 12 داستان کوتاه از آثار چاپ شده اوست. حدود 5 داستان اين مجموعه نیمه بلند و مابقی کوتاه هستند. داستانهای كوتاه «سنگلاخ های انتظار»، «نقطه، صفر»، «رود»، «به همین راحتی»، «ارث خاک»، «اسباب کشی» و «دانه» تعدادی از داستانهایی هستند که از او در فضای مجازی منتشر شدهاند.
بهرام بعد از درگذشت فهیمه رحیمی نویسنده شناخته شده ادبیات عامهپسند کشورمان، یادداشتی با عنوان «مردم باور کنید» نوشته و آن را در اختیار خبرگزاری مهر قرار داده است که متن کامل آن در ادامه میآید:
جایی خوانده بودم که زمانی که قرار بود رمان هری پاتر به کتابخانههای استرالیا برای فروش برده شود مردم از شب قبل جلوی در کتابخانهها توی صفهای طولانی خوابیده بودند تا از کتاب بینصیب نشوند. ما در این دنیا نیستیم یا آن ها؟؟ کداممان اشتباه میکنیم؟ قصد گله ندارم. اما ماندهام عیب از کجاست؟
مصاحبه فهیمه رحیمی را که خواندم مانند خوابزده به خودم و آینده فرزندان اهل قلم فکر کردم. فهیمه رحیمی بعد از سی و پنج سال نویسندگی یک ماشین نداشت! بیمه هم نبود! صاحب سی و پنج رمان منتشر و چندین بار تجدید چاپ شده! این یعنی همه هوای قلم و اهل قلم را دارند!
نویسنده از خواب وخوراک میزند مینویسد و مینویسد و خلق میکند یک داستان، یک رمان، یک شعر حاصل تلاش به ظاهر یک ساله خود را بر میدارد و میبرد خدمت ناشر و ناشر دست میبرد و میآورد –اگر خوش شانس باشد- اثر را میپذیرد و در نهایت نویسنده پیروزمندانه از اتاق ناشر بیرون میآید پانزده درصد نه بیست درصد نه سی درصد به او حق تالیف میدهد. چیزی حدود هفتصد هشتصد هزار تومان یعنی حقوق یک ماه یک کارگر ساده؟؟ یعنی یک سال زحمت قلم زدن با هزار منت. کمی خنده داراست. اما واقعیت دارد.
وقتی خواندم که خانم فهیمه رحیمی در آخرین مصاحبه گفته بودند من میلیونر نیستم...با خودم گفتم قرار نیست و نبود که باشی.
یک پزشک با یک عمل ساده پول های آنچنانی میگیرد؛ یک ساعت دو ساعت برداشتن یک خال دندان یا پوست. ما پول میدهیم و چه خوشحال. با هر شغل دیگری مقایسه کردم انصافا وضع بهتری از اهل هنر دارند . یک بنا، جوشکار، حتی راننده تاکسی. خدای ناکرده قصد جسارت ندارم. غرض یک مقایسه سرانگشتی است... اما نویسنده، نقاش، شاعر چه؟ بعد از یک عمر به چه میرسند. برای امثال بزرگان و هنرمندان ما بعد از درگذشتشان بهبه و چهچه من و ما چه فایدهایی دارد؟
درد بزرگی است که توی چشم همه بزرگ باشی ولی حسرت کوچکترین چیزها به دلت بماند. درد بزرگی است که همه به زندگی و شهرت تو حسرت بخورند و تو حتی وقت فکر کردن به نداشتههایت را نداشته باشی.
هنرمند حکایت همان پله رادارد، به درد همه میخورد به جز خود.
پنج شنبه, 13 تیر 1392 00:38
قرار نبود و نیست که فهیمه رحیمی میلیونر باشد
ایوب بهرام در یادداشتی نوشت: وقتی خواندم که خانم فهیمه رحیمی در آخرین مصاحبه گفته بودند من میلیونر نیستم...با خودم گفتم قرار نیست و نبود که باشی.