نسلهای پیش از ما، پاورقینویسهای خاص خودشان را داشتند که بیشتر در زمینه ادبیات تاریخی و پلیسی تبحر داشتند و نسل بعد از ما هم به دوره آثار مودبپور برخوردند. فهیمه رحیمی، نویسنده اختصاصی نسل خود ما بود. مایی که کتاب خواندن را با ژول ورن و «پنجره» و «اتوبوس» شروع کردیم.
حالا که رحیمی درگذشته است، مطبوعات مختلف خبر درگذشت او را پوشش دادهاند و مثل همیشه، خبرهای واحدی را رونویسی کردهاند، بدون اینکه به یاد بیاورند در تمام سالهای طولانی که رحیمی مینوشت، کمتر منتقد و مطبوعهای به آثار او پرداخت.
آنقدر که نگارنده دیده است، تنها نقدهای منتشره در مورد کارهای خانم رحیمی، یکی مقاله جناب محمدرضا سرشار بود در شماره اول (مهر 74) ماهنامه «نیستان» (ص 37 تا 45) با عنوان «اشاعه ویروس ابتذال» و یکی هم اشاراتی که استاد حسن میرعابدینی در جلد چهارم «صدسال داستاننویسی» (چشمه، ۱۳۸۷) در فصل «پاورقی نویسی» (ص 1263 تا 1280) به رحیمی داشتند.
هر دو این نقدها، با عبور سریع از جنبههای فرمی داستانهای فهیمه رحیمی که به نظرشان چیز چندانی نداشت (سرشار مشخصه کارهای او را «عدم آشنایی با شگردهای مختلف داستاننویسی و فقدان توانایی در طراحی ساختارهای فنی و پیچیده» خوانده بود و میرعابدینی نوشته بود «رحیمی مایههای تکراری پاورقینویسان پیشین را تکرار میکند، بیآنکه از نظر شیوایی نثر یا ایجاد تعلیقهای داستانی به پای آنها برسد») به محتوای آثار رحیمی پرداخته بودند و در این قسمت هم چیز قابلی ندیده بودند.
با این حال، علیرغم این دو نقد بسیار تند و علیرغم همه آن ندیده گرفتنهای سایر منتقدان، فهیمه رحیمی میفروشد و خوب هم میفروشد. چرا؟ سرشار در نقدش نوشته بود این فروش خوب به خاطر شبکه توزیع خوب این کتابهاست و میرعابدینی نوشته بود چون رحیمی به «بیان مسائل، ترسها و آرزوهای زنانه» میپردازد و جامعه زنان سخنگوی دیگری ندارد، این کتابها به فروش میرسند.
امروزه نادرستی هر دو نظر ثابت شده است. هم شبکههای مختلف توزیع شکل گرفته و همنسلی از زنان نویسنده به عرصه آمدهاند و باز هم فهیمه رحیمی میفروشد. حتی رونق شبکههای تلویزیونی و تولد تعداد زیادی سریال که کپی داستانهای عامهپسند هستند هم نتوانسته رونق این کتابها را بگیرد. هنوز هم دخترخالهها به هم از این رمانها قرض مى دهند و توى کتابخانهها، کتابى با تصویر صورت اشک آلود اصلا به قفسه برنمىگردد.
چرا ادبیات عامه پسند این قدر محبوب است؟ این سوالی است که به راحتی نمیشود جوابش را داد. حداقل تا وقتی که منتقدان با جدیت و وسواس نروند سراغ این آثار و به صورت جدی نقدش نکنند، نمیشود جواب درست و دقیقی داد؛ مثلا یک بار در یک مقاله پژوهشی (میرفخرایی، تژا: تصویر زن در رمانهای عامهپسند ایرانی.
نامه پژوهش، ش 7، پاییز 1382، ص 133 تا 180) مشخص شد که تصویر زن در رمانهای عامهپسند، از جمله «اتوبوس» و «پنجره» فهیمه رحیمی، تصویری بسیار سنتی است و مشخصههای اجتماعی زنان این رمانها، چیزهایی نظیر شغل، تحصیلات، استقلال شخصی، پایبندی به خانواده و ... بیشتر منطبق به زن سنتی ایرانی است. حالا آیا میشود مثلا بنا به همین یک تحقیق گفت که این ادبیات خواننده دارد، چون به سنتهای فرهنگی جامعه ما وفادار است؟ طبیعی است که نه (به مقاله آقای سرشار مراجعه کنید تا برایتان توضیح بدهند). باید باقی المانهای فرمی و محتوایی این رمانها را مشخص کرد، ویژگیهای سبکیشان را درآورد و با باقی ژانرهای منتقدپسند مقایسه کرد تا نهایتا به جواب این سوال که خواننده دقیقا از چی این رمانها خوشش میآید رسید.
چیزی که به گمانم میشود در این صفحه یادبود درگذشت خانم رحیمی و مشخصا درباره خود خانم رحیمی گفت، این است که یکی از ویژگیهای آن مرحوم صمیمیت و سادگیاش بود. میگویند آن مرحوم به تمام نامههایی که خوانندگانش برایش میفرستادند، جواب میداده. کاری که بین نویسنده جماعت چندان معمول و مرسوم نیست.
همین احترام میتواند یکی از دلایلی باشد که او مخاطبانش را حفظ میکرده. به این اضافه کنید بیادعایی و سادگی یک نویسنده پرفروش را. او در مصاحبهای گفته بود: «من خودم را نویسنده نمیدانم؛ من مادری هستم که دوست دارم نسل جوانم کتاب بخواند، کتاب ایرانی بخواند و ذهنش با مشکلات همین جامعه آشنا شود. حتی اگر با عشقی روبهرو میشود، عشق ایرانی باشد.
عشق بیپروای خارجی نباشد و بداند در کنار این عشق ضوابط و قوانینی هم وجود دارد؛ چه در عرف و چه در شرع. وقتی ذهن این جوان برای خواندن کتاب آماده شد، خودبهخود به سوی کتابهای جدیتر کشیده میشود و این خودش یک موفقیت و تعالی است.» خب توی این کلام حقیقتی پنهان است. در کتابهای رحیمی، هیچ کلمه مستهجنی نیست، هیچ توصیف غیرمتعارفی هم، اما مهمتر از این نکته، آن جمله «من نویسنده نیستم» است.
فهیمه رحیمی در این حرف، تمام نکتههای منتقدان را قبول میکند و به نفع همه آنها کنار میکشد. چون او، کتابهایش و خوانندههایش، جایی سوای آن دنیای معمول و مرسوم دنیای منتقدان جدی دارند و کار خودشان را میکنند. یک جور بازی که مال خود خودشان است.
یادم نمیرود وقتی ما پروندهای برای بررسی ادبیات عامه پسند منتشر کرده بودیم و در بخشی از آن، مرحوم رضا سیدحسینی با کلمات تندی درباره این نوع از ادبیات حرف زده بود، خانم رحیمی خیلی ساده جواب داده بود: «آقای سیدحسینی، مترجم خوب ما، بیشتر با ادبیات اروپا سرگرم هستند و کتابهای ما را نخواندهاند.» و در این جواب هم واقعیتی بود. خانم رحیمی خیلی ساده گفته بود: آقایان منتقد! چیزی هست که شما نمی دانید.
دوشنبه, 17 تیر 1392 01:22
ای دانیل استیل ما
فهیمه رحیمی، اسم آشنای سالهای نوجوانی ما هم درگذشت. رحیمی نویسندهای بود که از سال 69 که اولین رمانش را منتشر کرد تا به امروز، هیچ سالی نبوده که تجدید چاپ کتابهای او متوقف بشود. با این حال، اسم او برای نسل ما یک آشنایی و ویژگی خاص داشت.