شاید به دلیل تازه وارد بودنِ این مفهوم در ادبیات فارسی، آن هم به سبک خارجی اش، تعریف مشخص و کلاسه ای برای مینیمال و داستان مینیمال نداشته باشیم و در حقیقت هر کس تعریف و بیان خاصی از آن داشته باشد اما در نهایت میتوان به این ذهنیت - و نه تعریف - از داستان مینیمال دست یافت:
مینیمال داستانی بسیار کوتاه است که در متن و نوشته، به پایان و نهایتِ خود نمی رسد و ذهن خواننده میباید آن را ادامه دهد.
مهم ترین ویژگی داستان مینیمال حرف های ناگفته ای است که مخاطب با توجه به درک و تجربۀ خود از آن بهره مند میشود. حتی گاهی این مخاطب به فضا سازی، دیالوگ و حتی قصه پردازیِ شخصی تا جایی ادامه میدهد که به یک داستان و داستان بلند در ذهن خود میرسد. حجم حرف های یک مینیمال بسیار بیشتر از ظاهرِ کلمات آن است که در میان جملاتی زیبا و تامل برانگیز بیان میشود.
در این نوع از داستان تکیۀ نویسنده بر پیامِ معمولا پنهان و غیرمستقیم و هدف خاصی است که از نوشتن دارد. این پیام و هدف هر چه موجزتر بیان و منتقل گردد، نویسنده موفق تر عمل کرده است. حتی گاهی نویسنده، ابتدا داستانِ کوتاه خود را مینویسد و سپس به خلاصه کردن (مینیمالیسم) آن میپردازد و آنقدر این کار را ادامه میدهد تا به خواسته اش برسد: همان مفهوم در حداقل کلمات!
در مینیمال یا داستانک (که نباید به مفهوم داستان کوتاه در نظر گرفته شود) جایی برای پرداختن به شخصیت ها نیست. حتی معمولا ما کوچکترین اطلاعی از شخصیت ها هم نداریم و نیازی هم نداریم تا بدانیم. شخصیت ها دارای عمق نیستند و خیلی ساده مطرح میگردند. حتی خود داستان هم ساده و دمِ دستی وصف میشود.
در مینیمالیسم حرف اصلی بر اتفاق و ماجرا بنا نهاده میشود: یک اتفاق در لحظه و آن... و مانند حسی شاعرانه که ناگهانی به شاعرش منتقل میشود، این موضوع در لحظه رخ میدهد و تمام میشود. حتی قید و محدودیتی مانند مکانِ داستان و زمانِ داستان هم در داستانک وجود ندارد.
بسیاری از منتقدان، مینیمالیسمِ داستانی را نتیجۀ دنیای مدرن امروز و گسترش آن را متاثر از جهانی شدن میدانند و با طعنه آن را «داستان واقعگرای مارکتی!»، یا «سادهگرایی به سبک کوکا کولا!» و حتی «داستانِ فشردۀ مک دونالدی!» نامیده اند. این شاخه از داستان، معرفی شده توسط مغرب زمین است - اگر نخواهیم زادگاه و خاستگاهش را غرب بنامیم و در رد آن، نمونه هایی را در ادبیات مشرق مثال بزنیم - و بنابراین خصوصیاتی غربی نیز خواهد داشت.
مینیمال، داستانِ دنیای مدرن و امروزی است. پس به دنبال بسترسازیِ داستان در آن نباید بود. مینیمال بدون مقدمه و زمینه چینی می آید و آخرش هم بی نیاز از جمع بندی پایان میپذیرد... این هم از خصوصیاتِ دنیای مدرن و فرهنگِ جهانی شده است. در این دنیا - درست یا نادرست!- هیچ کاری نیاز به زمینه چینی ندارد... یک راست برو سرِ اصلِ مطلب! حتی دوستی های این دنیا هم در دنیای مجازی و بی مقدمه شروع میشود و بدونِ دلیل محکم پایان میپذیرد... هیچکس هم از این موضوع ناراضی نیست. انگار این قاعدۀ بی قاعده را همگان پذیرفته اند.
فرهنگ بریتانیکا واژه «مینیمالیسم» را چنین بیان کرده است:
جنبشی مربوط به اواخر دهه 60 میلادی در عرصه هنر، به ویژه نقاشی و موسیقی که در امریکا شکل گرفت و بارزترین ویژگی آن تأکید بر سادگی بیش از حد- ظاهر و صورت- و توجه به نگاه عینی و خشک بود. آثار این هنرمندان گاهی کاملاً تصادفی پدید میآمد و گاهی نیز زاده شکلهای هندسی ساده و مکرر بود. مینیمالیسم در ادبیات سبک یا اصلی ادبیست که بر پایه فشردگی افراطی و ایجاز بیش از حدِ محتوای اثر بنا شده است. این نویسندگان در فشردگی و ایجاز تا آنجا پیش میروند که فقط عناصر ضروری داستان، آن هم در کمترین و کوتاهترین شکل باقی میماند. به همین دلیل عریانی کلمات و کم گویی از بارزترین ویژگیهای این شاخه از داستان به شمار میرود.
یک نمونه: داستانک «گیتار» اثر: جان.ام.دانیل
هیچ وقت مرا مثل گیتارش در بغل نمی گیرد. سال هاست که من را آن طوری لمس نکرده. برای آنکه در آغوش او جا بگیرم، توی گیتارش می روم.
تمام روز شکل و صدایش را عوض می کند، اما میلِ در آغوش رفتن را نه. سرانجام لال، ناپیدا و بی حرکت در آن جا گرفت و انتظار کشید.
عزیزم ، من برگشتم! یک گیتار نو خریده ام! عزیزم...؟