در تیر ماه 1361 در شهر زنجان بدنیا آمدم. فرزند دوم خانواده هستم. پدرم کارمند دولت و مادرم زنی خانهدار و هر دو فوق العاده مهربان و خانواده دوست هستند. کتابخوانی را از همان کودکی دوست داشتم. هر جا کتاب قصهای پیدا میکردم، نخوانده رهایش نمینمودم. رفتهرفته علاوه بر فصلنامههای سوره و رشد و مجلات توریستی و اجتماعی پدر، کتابهای تاریخی، افسانههای ملل مختلف، رمانهای ایرانی و خارجی و گاه شعر به مجموعه سلایقم افزوده شد. داستاننویسی را نیز از سنین نوجوانی با نوشتن داستانهای چند صفحهای برای مسابقات فرهنگی مدرسه آغاز کردم. سال اول دبیرستان به واسطه دوستی نزدیک با یکی از همکلاسیهای اهل قلمم علاقه و میل به داستاننویسی به طور جدی در من برانگیخته شد. در شانزده سالگی آنقدر به خود جرأت دادم تا دو داستان بلند خود را برای یکی از ناشرین رمان آن روزها ارسال کنم. خوشبختانه یا متأسفانه ناشر آن را برایم پس فرستاد. در کنار آن اشکالات کارم را عنوان کرده و چند راهنمایی نیز ضمیمه داستانم نموده بود.
به خاطر این شکست(!) سرخورده از داستاننویسی به این نتیجه رسیدم تنها وظیفه من در قبال داستان و رمان فقط مطالعه آنهاست. پس تمام هم و غم خود را صرف تحصیل نمودم. سال 79 هم زمان با فارغ التحصیلی از مدرسه، در دانشگاه الزهراء تهران در رشته تاریخ قبول شدم. دوری از خانواده و استقلال از یک سو و از سوی دیگر تحصیل در رشتهای که بزرگترین آموزهاش، منطق و تجربه میباشد، کمکم نمود تا دوباره با نویسندگی آشتی کنم. گرچه آن روزها داستانهایم برای هم دانشگاهیها و هم خوابگاهیهایم بود. سال 83 تهران را در حالی ترک کردم که رمان اولم را به عنوان دست نوشته در اختیار داشتم. بعد از تجربه قدیمیام با ناشر و انتشار کتاب، حتی تصورش را هم نمیکردم که کتاب رؤیا با استقبال روبرو شود. چه بسا اگر اصرار و تشویق خانوادهام به خصوص خواهر کوچکترم نبود، فکر برخورد دوباره با ناشر را از مخیلهام بیرون میراندم. نگارش کتاب دومم به منزله جدی قلمداد کردن امر نویسندگی بود. پس برای این منظور از تمام فرصتهای بیکاریام که گاه به دوازده ساعت میرسید استفاده میکردم.
عشق به نوشتن و خواندن چون دوران کودکی در وجودم جاری است. البته خواندن را بیشتر دوست دارم؛ چرا که به این نتیجه رسیدهام هر چه بیشتر بدانم و یاد بگیرم، هنوز ظرفیت پختگی بیشتر در وجودم دارم. معتقدم رمان با وجود اینکه بهترین و سالم ترین راه سرگرمی است، اگر نتواند به خواننده یک تجربه را منتقل کند یا اگر خواننده در مواجهه با موقعیتهای مختلف زندگی نتواند به خاطر داشته باشد که فلان کتاب چنین تجربهای را برایش ترسیم نموده بود، این کتاب خوانی فاقد ارزش و محض فراموش کردن انتظارمان برای آمدن دوستی در ایستگاه اتوبوس است. از سوی دیگر بعد از هفت سال کار با کتاب، عیناً بزرگترین درس حرفهای زندگیام را گرفتهام. اینکه نویسندگان مسئولیت خطیر در برابر خوانندگان دارند. دو سال پیش از طریق ناشر محترم کتابهایم ایمیل یکی از خوانندگان کتاب «بخت سپید زمستان» بدستم رسید. از خواندن چند خط ابراز لطف و احساسات این دوست عزیز به قدری جا خوردم که تا به امروز هیچ نقد و تشویقی از کتابهایم نتوانسته مرا تا به آن حد به تفکر وا دارد. گاه خوانندگان کتابها دوستان جوان کم سن و سال یا کم تجربهای هستند که تصورشان از دنیای بیرونی، همان دنیای زیبا و آرام درون داستانهاست. شخصیتهای آرمانی، رفتارهای آرمانی و از همه مهمتر عشقهای آرمانی... همه چیز همیشه ختم به خیر و خوبی نمیشود! از آن روز به بعد موقع نوشتن دست و دلم میلرزد. به خصوص در توصیف روابط افراد در داستانها دقت میکنم. از آنجا که پیرو استاد بزرگ دکتر شریعتی هستم، دوست داشتن را بر عشق ترجیح دادهام. دوست داشتنی که با چشم باز به عشق منتهی میشود. به همین دلیل در کتابهایم به این نکته نیز توجه ویژه دارم.
مهمترین اصل در رمان را، به موازات پختگی و شیوایی قلم، حاکم بودن منطق بر روال داستان میدانم. به همین دلیل یکی از بزرگترین آرزوهای نویسندگی امروزم بازنویسی دوباره رمان «رؤیا» است. برای انتخاب شخصیتهای داستانم انسانهای عادی اطرافم را ترجیح میدهم. افراد عادی و عاقلی که میتوانند اشتباه کنند و از اشتباهاتشان درس بگیرند. بر ویژگیهای ظاهری شخصیتها هیچ وقت تأکید نمیکنم به گونهای که ذهن خواننده نسبت به آن شرطی گردد. بارها خوانندگانی داشتهام که اعتراض نمودهاند چرا قهرمان کتاب نویسندهها همیشه افراد به قول عامیانه «همه چیز تمام» هستند؟! به نظرم اتفاقات خوب میتواند برای اکثریت افراد معمولی جامعه نیز رخ دهند. از آن گذشته، داستانپردازی و پرداخت خوب شخصیتها و وقایع خیلی بیشتر از مسائل مقطعی و ظاهری میتواند علاقه خواننده را جلب کرده و بین او و قهرمان داستان همزادپنداری ایجاد کند. نکته مهم دیگری که امروزه در نوشتن به آن دقت دارم، تحقیق و مطالعه درباره مطالب نگارشیام است. بعد از کتاب رؤیا رفتهرفته این امر را سرلوحه کارم قرار دادم و امروز به جایی رسیدهام که اگر درباره نکتهای در داستانم مطمئن نباشم، قادر به نگارش یک صفحه نیز نیستم. بارها برایم پیش آمده حتی درباره نکات ریزی مثل موقعیت جغرافیایی یا آب و هوای یک شهر روزها به دنبال اطلس جامع و مد نظرم گشتهام. یا درباره مسائل پزشکی یا حقوقی در مطب پزشکان و دفتر کار وکلا حتی ماهها در انتظار نوبت مشاوره نشستهام. معتقدم تحقیق و اطمینان از درستی مطلبی که نوشته میشود، احترام گذاشتن به وقت خواننده و فهم اوست. در نگارش کتابهایم در کنار توجه و احتیاط در قبال خوانندگان جوانم، نویسندگی به سبک جمله معروف خانم ویرجینا وولف را دوست دارم. دنیای اطراف ما زشتیهای بسیاری دارد. تکرار این زشتیها و تأکید بر آنها، امید را در خواننده از بین میبرد. نگه داشتن حد تعادل سختترین مسئله برای انسانها به خصوص نویسندگان است. آرزویم بودن روی خط تعادل و تکامل است و دعای همیشگیام در زمینه حرفهام همواره این است که اثری ماندگار از خود به یادگار بگذارم.
فهرست آثار:
رؤیا
بخت سپید زمستان
خواب و بیدار
سکوت در انتظار
فرشتههای تاریکی
مرا عهدیست...
صیدی، مهناز
اطلاعات تکميلي
- ایمیل نویسنده: این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
دیدگاهها
برای خودتون و خانواده ی عزیزتون آرزوی شادی و سلامتی دارم.
باعث افتخار و خوشحالی بنده است که می بینم که کتابها به دلتون نشسته و از خوندنشون لذت بردین. بهترین ها رو برای شما عزیزان آرزومندم.
خانم مهناز صيدي كتاب فرشته هاي تاريكي شما واقعا زيبا بود. من از سيدني استراليا به شما پيغام ارسال مي نمايم و خيلي كتاب هاي شما را دوست دارم موفق باشيد.
بسیار ممنون و سپاسگزارم از لطفتون. به خودم می بالم که دوستان و همراهان خوبی چون شما دارم. درباره کتاب هم اگر محبت بفرمایید از طریق ایمیل با هم مکاتبه داشته باشیم، ممنون می شم.
پیروز و سربلند باشید.