بیست و هفتمین روز از پنجمین ماه سال شصت و نه در شهر گرگان به دنیا آمدم و آخرین نفر از یک خانوادهی پرجمعیت هستم. از همان کودکی عاشق کتاب بودم و یکی از بزرگترین سرگرمیهایم چرخ زدن در کتاب فروشیها بود. در سیزده سالگی اولین رمان را خواندم که اگر اشتباه نکنم اسم رمان "نیمه گمشدهی عشق" بود. بعد از خواندن کتاب ورق زندگی من برگشت چون کار هر روزه ی من شد کتاب خواندن و کتاب خواندن و کتاب خواندن و پاتوق اصلی من شد کتاب خانهها و کتاب فروشیها و لذت بخشترین ساعات زندگیم وقتی شد که شروع میکردم به خواندن یک کتاب جدید. رمان خواندن من هم چنان ادامه داشت تا اینکه به طور اتفاقی رمان "من او" آقای امیرخانی به دستم رسید و تازه آنجا بود که فهمیدم رمان یعنی چه! آن زمان بود که درک کردم یک کتاب وقتی کتاب میشود که خواننده بعد از اتمامش راضی باشد از اینکه ساعاتی از زندگی اش را روی آن کتاب گذاشته است. از آن روز سلیقهی من در انتخاب رمان عوض شد. در واقع پرتوقع شده بودم. خودم را از رمانهایی که صرفا عاشقانه بودند کنار کشیدم و به سمت کتاب هایی پرمغزتر کشیده شدم.
در شانزده سالگی ازدواج کردم و یک سال و نیم بعد برای زندگی راهی مشهد شدیم. در تمام این سالها آنقدر رمان خواندم که بالاخره جرات پیدا کردم که به این موضوع فکر کنم، شاید من هم بتوانم نویسنده شوم. تبدیل این فکر به عمل نزدیک به یک سال طول کشید و در نهایت یک روز صبح شروع به نوشتن کردم...
من کتابهای زیادی از انتشارات شادان خوانده بودم ولی هرگز فکر نمیکردم که روزی کتاب خودم توسط این انتشارات به چاپ برسد. انتشارات دستم را گرفت و بلندم کرد و اجازه داد که اولین قدم برای نویسنده شدن را بردارم، هرچند با ترس و لرز ...
فهرست آثار:
بیراههای در شب
خاطرات بارانی
زنی تنها زیر باران